Wednesday, September 19, 2007

4

سلام
بعد از کلی استراحت از خواب بلند شدیم و لباس هامونو پوشیدیم و راه افتادیم به سمت لابی اصلی هتل، از اونجا یک نقشه از شهر اصفهان گرفتیم و از هتل اومدیم بیرون و یک راست رفتیم میدان نقش جهان، پیاده حدود نیم ساعت راه رفتیم تا رسیدیم به میدان، همین که وارد میدان شدیم بی اختیار خشکمان زد، عظمت میدان چنان برای بار اول توی چشممان زد که تا یک دقیقه هیچ حرفی نمیتوانستیم بزنیم، حتی حرکت هم نمیتوانستیم بکنیم، با افتخار به ایرانی بودنمان از دیدن این شاهکار ایرانیان وارد میدان شدیم و به نگاه کردن مغازه ها که به شکل سنتی بود پرداختیم، در ضلع شمالی میدان نقاشی بسیار بزرگی بر سر در بازار خودنمائی میکرد که هرچقدر به آن نگاه میکردیم باز هم چیز جدیدی برای تماشا داشت، چند ساعت اطراف میدان چرخیدیم و عصر بود که یادمان افتاد داریم از گرسنگی میمیریم، آخه از صبح هیچی نخورده بودیم، در یکی از مدخل های ورودی میدان از خودمان با ساندویچ پذیرائی کردیم و بعد به سمت هتل راه افتادیم، برای اولین بار بود که لهجه زیبای مردم اصفهان را از نزدیک میدیدم، همیشه از این گویش خوشم می آمد و حالا داشتم در بطن این مردم می چرخیدم. همه چیز برایم زیبا بود، برگشتیم به هتل عباسی و رفتیم اتاقمان و چند ساعتی را به دیدن برنامه های تلوزیون و فیلم گذراندیم، غروب رفتیم رستوران هتل و غذا سفارش دادیم، جاتون خالی، بوی برنج دودی اونقدر خوب بود که من دوست داشتم بدون کباب بخورمش و همینجوری خالی هم خیلی خوش مزه بود، بعد از شام باز برگشتیم به اتاقمان و باز هم به فیلم دیدن گذراندیم و بعد هم به خوابی خوش و عمیق فرو رفتیم، صبح زود تر بلند شدیم و رفتیم به سالن صبحانه هتل، واقعاً معرکه بود، اونقدر زیبا تزئین شده بود که نفهمیدیم چه خوردیم و چه کردیم، بعد از صبحانه هم حدود نیم ساعت مشغول عکاسی و فیلم برداری از سالن صبحانه هتل بودیم. بعد اومدیم بیرون ویک راست رفتیم عمارت چهل ستون، من تا اون موقع نمیدونستم که چهل ستون بیست ستون بیشتر نداره و از انعکاس ستونهاش توی حوض جلوی عمارت هست که بهش میگن چهل ستون، حالا اگر این راهنمای ما راست گفته باشه. توی چهل ستون چیز خاصی ندیدم و بیشتر نقاشیهایی که روی دیوار بود برام جالب بود و یه چیز خیلی جالب دیگه اونجا این بود که همه ستون هاش چوبی بود اونم چه چوبای بزرگ و مقاومی که تو این همه سال نپوسیده. بعد از چهل ستون رفتیم یه موزه که حدود صدمتر از چهل ستون بالاتر بود، اونجا هم بد نبود و یک ساعتی وقتمون رو گرفت، و بعد باز هم برگشتیم هتل و ظهر بود ، رفتیم ناهار خوردیم و رفتیم اتاقمون و باز خوابیدیم، نمیدونم ما تهرانی ها چرا وقتی میریم یه همچین مسافرت هایی همش خوابمون میاد، شاید به دلیل سر و صدا و آلودگی هوا و مشغله های زیادی هست که تو تهران داریم، به محض اینکه از تهران میریم همش دلمون میخواد استراحت کنیم، عصر از خواب بلند شدیم و وان حمام روپر از آب داغ کردم و نیم ساعتی توش ولو بودم، بعد رفتیم به سمت سی و سه پل ، چقدر زیبا بود سی و سه پل، البته یادم رفت بشمرم ببینم سی و سه تا هست با نه خلاصه بعد از دیدن و عکس گرفتن روی اون راه افتادیم به سمت پل خواجو پیاده تا اونجا رفتیم و نیم ساعتی هم اونجا بودیم و باز اومدیم هتل، توی راه کتاب جدید هری پاتر هم دیدیم که خریدیم و برا همین فرداش رو کامل توی هتل بودیم و فقط داشتیم کتاب میخوندیم. اونقدر تنبل شده بودیم که دیگه هیچ جا نرفتیم و فقط یه صبح تا ظهر رفتیم باغ پرندگان و برگشتیم و سوغات خریدیم و باز موندیم تو هتل آخه همون اول هم گفتم هتل عباسی خودش اونقدر زیبا بود که دلمون نمیومد ازش بریم بیرون.
خلاصه اینم از سفر من به اصفهان البته ببخشید که اینقدر هول هولکی نوشتم آخه زیاد وقت آپ دیت کردن ندارم و برا همین همشو یکدفعه و خلاصه نوشتم، دلم میخواست توی چند تا پست در موردش بنویسم ولی بی خیال بذارین برای دفعات آینده.
الانم ماه رمضان شده و من خیلی دلم میخواد در مورد این ماه بنویسم، فکر کنم پست آینده فقط در مورد ماه رمضان و شبای قشنگش براتون بنویسم.
به امید دیدار
نوشته شده در چهار شنبه – بیست و هشتم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش ساعت چهارده

No comments: